اقتصاد دیجیتال و دولت دوچهره؛ یادداشتی از سعید کیائی

اقتصاد دیجیتال و دولت دوچهره؛ یادداشتی از سعید کیائی
اقتصاد دیجیتال، صحنهای از رقابتِ بیمرز میان ایده، داده و انحصار است. در این میدان، دولتها بیش از هر زمان دیگر با پرسشی بنیادین روبهرو هستند: آیا باید نقش داور را ایفا کنند یا خود وارد بازی شوند؟ این پرسش، خط مرزی است میان حکمرانی و مداخله؛ همان نقطهای که در آن، اعتماد عمومی یا شکل میگیرد، یا فرو میپاشد.
در ایران، دو دههی اخیر عرصهای بود برای آزمودن چهرهی تازهی دولت در میدان فناوری. دولت در آغاز، با نیت توسعه و گسترش زیرساختها به میدان آمد؛ از فیبر نوری تا زیرساختهای ابری و پرداخت دیجیتال. قرار بود نقش او همان معمار زمین بازی باشد، نه بازیکن اصلی آن. در ادامه، اما همان دستی که زمین را ساخت، آرامآرام توپ را هم برداشت. پروژههای ملی بهجای واگذاری به بخش خصوصی کارآمد، در مدار مالکیت یا مدیریت دولتی ماندند.
حاکمیت که در ابتدا میخواست تسهیلکننده باشد، به دلیل ساختار بودجهمحور و نگاه امنیتی به داده، عملاً به یکی از بازیگران قدرت در بازار بدل شد؛ بازیگری که هم قانونگذار است و هم ذینفع.
وقتی نهاد ناظر و نهاد نفعبر در یک اتاق مستقرند، شفافیت به تصمیمی تزئینی تبدیل میشود
نتیجه، نوعی «اقتصاد شبهرقابتی» است. خصوصیسازی در ظاهر و وابستگی در باطن. در چنین فضایی، مرز میان سیاستگذاری و مداخله محو میشود. وقتی نهاد ناظر و نهاد نفعبر در یک اتاق مستقرند، شفافیت به تصمیمی تزئینی تبدیل میشود.
بخش خصوصی دولت را رقیب میبیند و شهروند نیز نمیداند در ازای مالیاتی که میپردازد، دقیقاً صاحب چه چیزی است؛ سرویس عمومی یا پلتفرمی که در مالکیت دولتی محض قرار دارد.
همینجاست که «دولتِ دیجیتال با نیت توسعه آغاز، اما در مسیر، به دولتِ انحصار نزدیک شد» صدق پیدا میکند. انحصاری نه صرفاً اقتصادی، بلکه معرفتی، تمرکز داده، تصمیم، و روایت در دستان یک کنشگر واحد.
حاکمیتی که میخواست شتابدهنده باشد، به واسطهی وسوسهی کنترل، خود به سد جریان تبدیل شد و این همان تناقض بنیادین حکمرانی دیجیتال در ایران است: جایی میان اعتماد و اقتدار، میان تسهیم و تصرف.
حاکمیتی که میخواست شتابدهنده باشد، با وسوسهی کنترل، به سد جریان تبدیل شد
در نگرش تنظیمگری کلاسیک، حاکمیت باید تنها چارچوب و ضمانت انصاف را فراهم کند؛ همانگونه که داور فوتبال میداند که اگر توپ را خودش شوت کند، مسابقه از معنا تهی میشود. در اقتصاد دیجیتال ایران، داور گاهی خود را مالک زمین نیز تصور کرده؛ نتیجه، خروج سرمایهی فکری و فرسایش اعتماد عمومی بوده است.
در سطح جهانی، کشورهای موفق در تحول دیجیتال، میان سه لایه تمایز قائل شدهاند، «سیاستگذاری داده و مقررات شفاف»، «مالکیت و سرمایهگذاری زیرساختی» و «نقش تسهیلکنندهی نوآور». اما در ساختار اقتصادی ما در ایران، این مرزها در هم تنیده شدهاند:
پروژههای بزرگ ملی، گاه با منطق سیاسی اداره میشوند نه با منطق بازار. سیاستگذاران، داده را دارایی ملی میدانند اما تعریف «ملی» با «دولتی» برابر گرفته شده است. بنابراین، با تغییر نفرات حاضر در «دولت»ها، اگر شناخت قانون تدوین شده و در حال اجرا تغییر نکند، براساس برداشت و روایتی نو، ادامه پیدا خواهد کرد. حال آن که در نهاد خود پروژهای «ملی» وابستگی جناحی و حزبی نباید داشته باشد.
از دل همین دوگانگی است که مسألهی اعتماد سر برمیآورد. شهروند ایرانی، در مواجهه با اقتصاد دیجیتالی که وعدهی شفافیت داده بود، آرامآرام حس میکند از درون همان ساختار کنار گذاشته شده است. او میداند دادهای که تولید میکند، سرمایهای است که از طریق آن دربارهی خودش تصمیم گرفته میشود، اما نه به دست خودش. در چنین شرایطی، فاصله میان «کاربر» و «شهروند» افزایش مییابد؛ اولی در سامانهها حضور دارد، دومی در تصمیمها نیست.
حکمرانی داده باید بر اصل «دسترسی متقارن و حق آگاهی متقابل» بنا شود
اعتماد، در این معنا، تنها یک حس روانی نیست بلکه سازوکار کنترلیِ حکمرانی دیجیتال است. اگر دادهی عمومی در مسیر یکطرفه از مردم به نهادها جریان پیدا کند، نه شفافیت حاصل میشود نه مشارکت. در جهان امروز، حکمرانی داده بر اصل «دسترسی متقارن و حق آگاهی متقابل» بنا شده است. شهروند باید بداند دادهاش کجاست، چگونه استفاده میشود، و چه منفعتی به او برمیگرداند.
در مدل کنونی، رابطهی داده یکطرفه است: حکومت میبیند، اما کمتر دیده میشود. همین نامتوازنبودن است که بیش از هر چیز، بنیاد اعتماد را فرسوده میکند. در نهایت، مسأله نه صرفاً مالکیت داده، بلکه مالکیت بر آیندهی مبتنی بر آن دادههاست؛ آیندهای که وقتی از دسترس عمومی خارج شود، دیگر به نام توسعه نوشته نشده، بلکه به نام کنترل چاپ میشود.
نمونهی موفق این نگاه را میتوان در مدل اتحادیه اروپا دید؛ جاییکه دولتها نه مالک مطلق داده بلکه «امین مشارکتی» آناند. در آن سوی میدان، چین نمونهی متفاوتی ارائه میدهد؛ رشد شتابان دیجیتال زیر سایهی کنترل متمرکز.
میان این دو الگو، بسیاری از کشورها کوشیدهاند نقطهی تعادل خود را داشته باشند، تعادلی میان اقتدار و اعتماد. این همان نقطهی طلایی است که به نظر میرسد ایران هنوز در جستجووی آن است.
برقراری تعادل بین اقتدار و اعتماد نقطه طلایی است که ایران هنوز در جستوجوی آن است
حکمرانی در اقتصاد دیجیتال، بهویژه در ایران، تنها مسئلهی فناوری نیست؛ مسئلهی سیاست عمومی و زبان قدرت است. ما با شبکهای از تصمیمها روبهرو هستیم که در آنها کد، قانون را جایگزین میکند و داده، منبع مشروعیت میشود. در چنین صحنهای، تکنولوژی دیگر ابزار نیست، بلکه خود تبدیل به عرصهی اعمال قدرت شده است.
دولتِ دیجیتال اگر تصمیم دارد بهمثابه بازیگر وارد میدان شود، باید منطق بازی را نیز بپذیرد: شفافیت، پاسخگویی و امکان شکست. اما تا امروز، «شکست» برای دولتها مفهومی ناممکن بوده است؛ چون هنوز به خود به چشم داور نگاه میکنند نه شرکتکننده. در نتیجه، هر عقبگرد یا خطای راهبردی نه بهعنوان تجربهای اصلاحگر، که بهعنوان تهدیدی حیثیتی تعبیر میشود.
در الگوی ما، سیاست به جای یادگیری بر کنترل تکیه دارد. اینجا زبان قدرت هنوز دستوری است، نه گفتوگویی. فرمان بهجای اجماع و اطاعت بهجای شراکت. در چنین فضایی، حتی بهترین ابتکارات دیجیتال نیز در نهایت به «قانوننامهای از بالا» فروکاسته میشوند؛ بیانعطاف، بیآزمایش و بیگزینه.
در ایران دولت به جای یادگیری به دنبال کنترل است، زبانش دستوری است نه گفتوگویی
نقطهی حساس اینجاست که اگر دولت نتواند شکست را به تجربهای مشروع تبدیل کند، نوآوری نهادی هرگز شکل نمیگیرد. دولت دیجیتال باید یاد بگیرد همانگونه که از مردم انتظار شفافیت دارد، خود نیز در برابرشان شفافانه شکست بخورد؛ شکست بهعنوان نشانهی زیست در واقعیت، نه علامت بیکفایتی.
نقش واقعی دولت در اقتصاد دادهمحور، بازتعریف «امر عمومی» است. نه به معنای تصرف بازار، بلکه به معنای حفاظت از توازن میان نوآوری و عدالت. در این مسیر، دولت باید از مدیر پروژه به معمار اعتماد بدل شود؛ معمارِ زمینی که بازیگرانش بتوانند آزادانه رقابت کنند، بدون آن که سایهی بیاعتمادی و انحصار بر سرشان باشد.
تصویر دولت یا حاکمیتی است که بهجای حضور در نقش رقیب یا کنترلگر، نقش طراح و تسهیلگر فضای رقابت را بر عهده دارد. یعنی دولتی که قواعد شفاف، دسترسی برابر به داده و عدالت در بسترهای دیجیتال را فراهم میکند تا بخش خصوصی و جامعهی مدنی بتوانند بیدغدغه از انحصار یا مداخلهی سیاسی رشد کنند. این دولت، زمین بازی را طراحی میکند، نه نتیجه را و هدفش حفظ اعتماد عمومی است، نه چیزی شبیه تصاحب قدرت اقتصادی.
در نهایت، پرسش همچنان پابرجاست: در اقتصاد دیجیتال، دولت چگونه میتواند داور بماند وقتی لباس بازی را بر تن کرده است؟ پاسخ شاید در بازسازی زبان حکمرانی نهفته باشد؛ زبانی که قدرت را به اعتماد تبدیل کند، نه به ابزار کنترلگری.
منبع : زومیت



