zoomit

داستان واقعی مردی که بشقاب پرنده را اختراع کرد

داستان واقعی مردی که بشقاب پرنده را اختراع کرد

در دهه‌ی ۱۹۷۰، مجموعه کتاب‌هایش درباره‌ی ساخت ابزار و آهنگری مدرن منتشر شد؛ دستورالعمل‌هایی دقیق با طراحی‌های مرحله‌به‌مرحله. برخلاف انتظار، این کتاب‌ها با استقبال مواجه شدند. از سراسر دنیا شاگردانی به دره‌ی کارمل می‌آمدند تا از او یاد بگیرند چگونه با آهن‌پاره‌ها ابزار بسازند.

دوره‌های شش‌هفته‌ای‌اش با هزینه‌ای اندک برگزار می‌شدند. شاگردان در زمینش چادر می‌زدند، با او کار می‌کردند و کنار میز چوبی‌ای ناهار می‌خوردند که خودش ساخته بود و روی محور می‌چرخید. تمام وسایل خانه، از بشقاب گرفته تا قاشق، حاصل دست خودش بود.

وایگرز برای شاگردانش نماد خودکفایی بود: مردی که با شش کوره‌ی روشن درس می‌داد و به نظم طبیعت ایمان داشت

وایگرز مردی سخت‌گیر و دقیق بود. تحمل سستی یا بی‌حوصلگی را نداشت. شش کوره را هم‌زمان روشن نگه می‌داشت و شاگردان را در کار با فلز هدایت می‌کرد. بوی زغال و فلز داغ فضای کارگاهش را پر می‌کرد. یکی از شاگردان قدیمی گفته بود: «وقتی آنجا بودی، انگار زمان از حرکت می‌افتاد. نمی‌دانستی در چه سالی هستی.»

وایگرز در کنار آهنگری، با چوب و عکس هم کار می‌کرد. شیوه‌ای شخصی داشت که آن را «آرتوگرافی» می‌نامید: ترکیب عکاسی و طراحی دستی روی نگاتیوها. آثارش گهگاه در گالری‌های محلی دیده می‌شد، اما او همچنان دور از شهر و بازار باقی ماند. همسایه‌ای گفته بود: «فقط گاهی کامیون زنگ‌زده‌اش را می‌دیدیم که از جاده پایین می‌رفت. سایر اوقات، انگار وجود نداشت.»

تا دهه‌ی ۱۹۸۰ هنوز کلاس‌ها را برگزار می‌کرد، اما ضعف بینایی و بیماری قلبی به‌تدریج توانش را گرفت. یکی از دوستانش گفت: «نمی‌توانست دیگر روی فلز تمرکز کند و شاگردانش هم برنگشتند.» وایگرز در سال ۱۹۸۹، در ۸۷ سالگی درگذشت.

او امیدوار بود خانه‌اش به بنیاد آموزشی تبدیل شود، اما بعد از مرگش، همسرش ماریان زمین را قطعه‌قطعه فروخت. خانه تخریب شد و بقایای آن زندگی خودساخته فقط در چند عکس باقی ماند. ماریان تا سال ۲۰۰۸ در همان حوالی ماند و در ۹۸ سالگی درگذشت.

هانتر، وارث ناخواسته‌ یک رؤیا

ماه می ۲۰۱۶، رندی هانتر فهمید بخشی از ملکی که روزگاری الکساندر وایگرز در آن زندگی کرده بود، برای فروش گذاشته شده است. او و شریک زندگی‌اش، کتی توماس، آن زمین را با خانه‌ای چهارخوابه به قیمت ۱٫۶ میلیون دلار خریدند. محوطه تقریباً دست‌نخورده بود؛ درخت‌ها، بوته‌ها و بقایای کارگاه قدیمی هنوز باقی‌مانده بودند. هانتر گفت: «این یک معجزه است که پیدایش کردیم.»

دهه‌ها بعد، هانتر همان زمین را خرید تا خانه و میراث وایگرز را از نو بسازد

در طول ۱۸ ماه بعد، او بی‌وقفه در حال جمع‌آوری یادداشت‌ها، عکس‌ها و طرح‌های تازه بود. علاقه‌اش به وایگرز حالا به پروژه‌ای تمام‌وقت می‌مانست. توجه دوباره‌ی سیلیکون‌ولی به ایده‌ی خودروهای پرنده، به‌ویژه با سرمایه‌گذاری لری پیج و استارتاپ‌های تازه، برای او نشانه‌ای بود که زمان تجلیل از وایگرز فرا رسیده است. به اطرافیانش می‌گفت: «دنیا بالاخره به ایده‌ی او رسید.»

هانتر با همان انرژی قدیمی کار می‌کرد، اما شور و اشتیاقش این‌بار با اضطرار همراه بود. او از بیماری‌اش چیزی نمی‌گفت، اما سرطان در بدنش پیشرفت کرده بود. در میانه‌ی سال ۲۰۱۷، تصمیم گرفت خانه‌ی وایگرز را به موزه تبدیل کند.

موزه‌ای در زیرزمین و وسواسی رو به مرگ

وقتی بازدیدکنندگان به زیرزمین قدم می‌گذاشتند، با دیوارهایی پر از عکس‌های بزرگ دیسکاپتر روبه‌رو می‌شدند. مجسمه‌ها و ابزارهای وایگرز در ویترین‌ها چشم‌ها را خیره می‌کرد و در گوشه‌ای سالن سینمای کوچکی با چراغ‌های به شکل یوفو مشاهده می‌شد. در قفسه‌ها و کشوها، بایگانی دقیقی از زندگی وایگرز قرار داشت: مکاتبات، بریده‌های روزنامه، نسخه‌های پتنت و حتی درخواست‌های اطلاعات از سازمان‌های دولتی.

هانتر می‌گفت: «احساس می‌کنم با زمان مسابقه می‌دهم. انگار قبل از اینکه برسم، کسی همه‌ی این‌ها را از بین خواهد برد.» در حیاط پشتی، مشغول ساخت آتش‌دانی به شکل یوفو بود و قصد داشت کارگاه آهنگری را بازسازی کند. نقشه‌اش موزه‌ای عمومی بود با باغ مجسمه و فروشگاه کوچک، تا مردم بتوانند نام وایگرز را بشناسند.

او حساب کرده بود بیش از ۲٫۸ میلیون دلار برای این پروژه خرج کرده است، بیشتر با سرمایه‌ی شریک زندگی‌اش کتی توماس. با لبخند می‌گفت: «خدا را شکر که او را دارم، وگرنه ورشکست می‌شدم.» می‌دانست بعضی‌ها فکر می‌کنند دیوانه شده، اما برایش اهمیتی نداشت. هنوز معتقد بود اگر دنیا فقط داستان وایگرز را بشنود، همه‌چیز به‌جای خودش برمی‌گردد.

هانتر در ماه‌های پایانی عمرش هنوز از کار دست نکشید. سرطان در بدنش پخش شده بود، اما هر بار که دوستانش به دیدارش می‌رفتند، با همان شور همیشگی از وایگرز حرف می‌زد. می‌گفت خودروی بخار قدیمیِ وایگرز را پیدا کرده بود و آن را «نشانه‌ای از بازگشت او» می‌دانست.

در روزهای آخر، بیشتر وقتش صرف مرور یادداشت‌ها و صحبت درباره‌ی طرح‌های ناتمامش می‌شد؛ از موزه و بنیاد گرفته تا نمایشگاه‌های سیار. حافظه‌اش گاه‌به‌گاه به‌هم می‌ریخت، اما در میان چرت‌های کوتاه و بیداری‌های ناگهانی، رشته‌ی حرفش را از همان‌جا ادامه می‌داد.

وقتی دیگر توان راه‌رفتن نداشت، هنوز به آینده‌ی پروژه‌هایش اشاره می‌کرد. در آخرین هفته، به نزدیکانش گفت چند بار خواب وایگرز را دیده و باورداشت آن دیدار نشانه‌ی رضایت اوست.

چند روز بعد، رندی هانتر درگذشت. مراسمش در کلیسایی دایره‌ای‌شکل در سن‌خوزه برگزار شد، شبیه طرح دیسکاپتر. خانواده‌ی وایگرز هم در میان صدها نفر دیگر حضور داشتند. پس از مراسم، مهمانان در سالنی بزرگ شام خوردند و گروهی موسیقی اجرا کرد. کتی توماس گفت: «حالا نوبت من است که مأموریتش را ادامه بدهم. این چیزی بود که رندی می‌خواست.»

منبع : زومیت

مشاهده بیشتر
دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا