چرا اینقدر به شبکههای اجتماعی معتاد شدیم؟
چرا اینقدر به شبکههای اجتماعی معتاد شدیم؟
این بسترها به افراطگراییای دامن میزند که همزمان حامی اجماع خفقان آور است. آنها موجب اتلاف وقت میشوند و باید نقش کمتری در زندگی مردم داشته باشند؛ اما در عین حال نیازمند بهبودی، اصلاح و رهایی از چنگ افراد ناباب هستند، هر کسی که فکر میکنید اینطور است. آنها دستگاههای نظارتی پیشرفتهای هستند اما به طور مداوم پیشنهادها و تبلیغهای بیربط ارائه میدهند. از یک سو ابزاری پیشرفته برای اصلاح رفتار و از سوی دیگر حاوی مطالب مبتذل بسیارند و با تبلیغهای ناشیانه و اغلب گمراهکننده، میکوشند اشخاص را درگیر کنند.
به همین دلیل، یا شاید بهرغم آن، مردم ظاهرا نمیتوانند از آنها دل بکنند؛ امری که با توجه به درآمدشان، شدت هم گرفته است. شرکت فیسبوک موفقیت چشمگیری دارد و درآمد توییتر هم در سه ماهه گذشته رشد داشته است.
با وجود انتقادهای متفاوت از رسانههای اجتماعی، تجربهای است که همه در آن سهیم هستند. مثلا وقتی «فلان سایت» حوصله کسی را سر میبرد یا فردی رفتار مردم در «بهمان سایت» را نمیپسندد؛ یا وقتی افراد اصرار دارند در یک «سایت جنهمی» بنویسند که «سایتی جهنمی» است، یا مطلب کسی را که ادعا میکند از انتشار مطالب متنفر است، «پسند» (لایک) میکنند. همه به کنایهآمیز بودن آن آگاهاند، اما نمیتوانند جلو خودشان را بگیرند. شاید حتی خود را مقصر بدانند، در حالی که اینطور نیست؛ دستکم به طور کامل مقصر نیستند. مشکلشان این است که گیر افتادهاند. شاید خود شما هم در این وضعیت باشید.
اکنون (یا اغلب اوقات) همه با هم هستیم
منظور از گیر افتادن در واژگان بسترهای مجازی چیست؟ منظور همان گیر افتادن عادی نیست، چون میتوانید به همان راحتی که در اینستاگرام عضو شدید، از آن خارج شوید. در ضمن به معنای عادت یا الگوی رفتاری خاص و خارج از کنترل آگاهانه هم نیست.
گیر افتادن، در مرحله نخست تا حد زیادی عاقبت پیشبینی نشده محبوبیت و قدرت شبکههای اجتماعی مدرن است.
شبکههای اجتماعی، حتی بزرگترینهایشان، در عمل هیچ ارزشی ندارد؛ درواقع هم مشتری هستند و هم منبع ارزش برای سایر مشتریها. اصطلاح هنری این پدیده «اثر شبکه» است؛ مفهومی که به دوران پیش از رسانههای اجتماعی و به طور کلی اینترنت برمیگردد. بر فرض، عملکرد یک سیستم تلفنی با مشتریها بیشتر قوت میگیرد و بهترین حالتش زمانی است که همه شمارههای شخصی دارند. شبکههای اجتماعی نیز به همین ترتیب نیازمند کاربران زیاد هستند، اما هرچه تعداد اتصالها بالاتر میرود، کاربران بیشتری جذب میشوند.
امروزه بزرگترین شبکههای اجتماعی را افراد راهاندازی میکنند و سرمایهگذارانی که «اثر شبکه» برایشان حکم انجیل و طرح را با هم دارد، از آن حمایت میکنند: طرحی برای ایجاد یک شبکه، دسترسی به توده مردم، شاهد رشد و سرعت گرفتن آن بودن، ایجاد مزیتی چیرگیناپذیر برای همه افرادی که قصد دارند به روشهای مشابه با مردم ارتباط برقرار کنند.
مارک زاکربرگ در مکاتبات ایمیلی با مدیر مالی وقت شرکت فیسبوک در سال ۲۰۱۱، که در جلسه دادرسی کمیته فرعی قانون ضد اتحادیههای بزرگ مجلس نمایندگان در سال ۲۰۲۰ فاش شدند، از تصمیم خود برای خرید رقبای کوچکتر، که اینستاگرام در آن زمان جزوشان بود، خبر داد:
«پیرامون محصولات اجتماعی، اثرات شبکهای وجود دارد و تعداد سازوکارهای اجتماعی قابل اختراع، محدود هستند. وقتی فردی در سازوکاری موفق میشود، دیگران به سختی میتوانند بدون انجام کاری متفاوت، جای آن را بگیرند.»
این برای درک فرآیندی که به اینترنت پرطرفدار امروزی منجر شد، مناسب به نظر میرسد: به عبارتی، تعدادی شرکت که سعی دارند با استفاده از «سازوکارهای» مختلف (از جمله، نحوه به اشتراکگذاری، برقراری ارتباط، یا تولید محتوا) شبکههایی امن و تا حد امکان گسترده به وجود آورند. در ضمن به ترس از سقوط شبکه در صورت رویگردان شدن توده کاربران، به همان سرعتی که عضو آن شدند، نیز اشاره دارد، که به عبارتی میتوان آن را مرگ تدریجی نامید.
فیسبوک به نوعی «آینده شبکه مایاسپیس» تلقی میشد، اما درواقع بخش عمده دهه اول عمر خود را صرف دفع یا به دست آوردن، آن چیزی کرد که امکان داشت خود را آینده فیسبوک بخواند و پیدرپی محیط اطراف کاربران را دگرگون میکرد. زاکربرگ در مکاتبات ایمیلی دیگری که در همان سال ۲۰۱۲ داشت نیز به استراتژی خرید و ادغام رقبا و «پویایی» و «سازوکارهایشان»به عنوان راهی برای «زمان خریدن» پیش از آنکه به موفقیتهای تهدیدآمیز دستیابند، اشاره کرد.
طرح نامبرده جواب داده است، یا دستکم تاکنون شکست نخورده است. هیچ چیز نتوانسته جای فیسبوک را آنطور که فیسبوک شبکههای دیگر را جایگزین میکند، بگیرد و این شبکه کم و بیش دستنخورده باقی مانده است. از لحاظ کاربری، سالهاست که در افشاگریهای مالی، نشانههایی از رسیدن دارایی کانونی فیسبوک به حد نوعی مرکز فعالیت دیده میشود. این نشانهها به روشهای بیشمار (و متناقض) توجیهشدنی هستند: مهاجرت جوانان، رشد بازارهای مختلف، اطلاعات نادرست، درگیریها، یکنواختی و مسایل سیاسی.
با این حال، فیسبوک منحصر به فرد است و همین چیرگی و تقدم باعث شده است که برخی از کاربران احساس کنند گیر افتادهاند. شبکههایی که کاربران در ابتدای کار عضوشان شدند، حال تغییر کردهاند و به مراتب بیشتر از آنچه سازندگانشان تصور میکردند، دوام آوردهاند. آنها تا حد زیادی به اثرات شبکه پی بردند و قصدی جز اتصال انسانها به هم نداشتند. البته به ارزش مالی بالای آن نیز پی بردهاند.
این شبکهها با گذشت زمان عجیبتر شدند و این امر باعث شد توجه برخی از کاربران، مانند نظریهپردازان قدیمی اثر شبکه، به احتمال وجود شبکهای جلب شود که هرچه بیشتر رشد میکند، کیفیتش بدتر میشود. بسیاری از کاربران قدیمی شبکههای اجتماعی جاافتاده، هنوز از آنها کمال استفاده را میبرند و راههای جدیدی برای لذت بردن از فضاهای آشنا پیدا میکنند. کاربران جدیدتر نیز از ارتباطات تازه و بدون مسئولیت قبلی بهره میبرند. برخی دیگر هم رنج میبرند.
کاربران گیرافتاده به صور نامحدودی آزمایش میشوند. آنها از طریق شبکههای منتخب خود از کل مجموعه، به اشکال مختلف گیر میافتند و به سمت فعالیتهای اجتماعی گروهی فشردهای کشیده میشوند که ریشه در درخواستهای عجولانه دوستان در زمانهای گذشته دارد.
رهایی از گیرافتادگی
گیرافتادگی یعنی تلاش برای توضیح اینکه چرا هنوز عضو شبکهای هستید که شما را عصبی، مضطرب، ناراحت، یا بیحوصله میکند. گیرافتادگی مسالهای واقعی است که به نظر یک شوخی تحقیرآمیز میآید: پس کجا توییتها را بخوانم؟ گیرافتادگی یعنی تلاش برای سنجش، یا صرفا مفهوم ساختنِ هزینه ترک شبکهای که روی آن وقت گذاشتهاید و برای آن فسفر سوزاندهاید. گیرافتادن یعنی احساس تعهدی که علیه و رودرروی شما قرار میگیرد. گیرافتادن یعنی ادامه ترسِ از قافله عقب ماندن.
گیرافتادگی همچنین نتیجه اجتنابناپذیر فضای اجتماعی و مدنی تجاری است که تنها برای رشد ساخته شده است. گیرافتادگی با «نیاز به کار کردن» کمی فرق دارد، اما کاملا هم با آن متفاوت نیست.
یک راه آموزنده این است که همه شبکه اجتماعی را نسخهای از «لینکداین»، بستری که مرز بین بسترهای اجتماعی (فیدها) و بسترهای ظاهرا تجاریتر (برای نمونه eBay) را روشن میسازد، بدانیم.
متاسفانه لینکداین برای بعضی از کاربران جذابیت زیادی ندارد و از آنها کار، توجه و عملکردهای ویژهای طلب میکند، آنها را با موج اخطارها (نوتیفیکیشنها) و جریان بیپایانی از محتوای مربوط به استخدام، شغلیابی و موضوعهای مربوطه خسته میکند. بسیاری از مردم به یک دلیل عضو آن شدند زیرا مکانی جدیدی برای کاریابی و استخدام افراد بود. اما سالها بعد متوجه شدند که گیر افتادهاند. خروج از آن حتی برای افراد شاغل هم هزینه دارد و لینکداین کاری کرده که این هزینه، اگر زیاد نیست، دستکم به اندازهای باشد که طرف را از رفتن منصرف کند. حال وجه تمایز بین لینکداین، فیسبوک یا اینستاگرام چیست؟ برخی از «سازوکارها»؟ یا قصد کاربران هنگام ثبت نام؟
هیچ یک از اینها به این معنا نیست که توجه فرد گیرافتاده به جاهای دیگر، به بسترهای جدیدی که روشهای جدید ارتباط برقرار کردن با شبکههای جدید را تبلیغ میکنند، معطوف نمیشود. عضویت و ایجاد ارتباطات جدید، یکی از راههای اصلی پاسخ به حس گیرافتادگی است؛ حتی اگر در نهایت به انواع دیگری از گیرافتادن بینجامد. مثلا «تیکتاک» و «دیسکورد»سازوکار و تجربهای ارائه دادند که فیسبوک، توییتر و اینستاگرام، دستکم در آغاز، ارائه ندادند. با این حال، این شبکهها برای افرادی که از قبل گیر افتادهاند، اغلب نقش مکمل را ایفا میکنند، نه جایگزین.
این نوع گیرافتادگی، در برخی از سرمایهگذاران فناوری به نگرشی تازه بر آنچه در درازمدت در بسترها رخ میدهد، منجر شده است: مرگ تدریجی نه، بلکه خونریزی آهسته و جلب توجه رقبای متمرکزتر که وجودشان باعث بقای کاربران میشود. ممکن است حواسشان پرت شود، اما میتوان دوباره حواسشان را جلب کرد (برای نمونه افزایش گروههای فیسبوکی در سالهای اخیر یا رشد مداوم «فیسبوک مارکتپلیس» را در نظر بگیرید). کاربرانی که عضو شبکهها باقی میمانند تا راجع به باقیماندشان صحبت کنند، به نوعی گیرافتادگی را بازتولید میکنند.
این نوع گیرافتادگی، دایمی یا غیرمنتظره نیست، اما معمولا از آنچه همه تصور میکنند طولانیتر میشود و ممکن است آگاه بودن به گیرافتادن به ترک یک بستر مجازی کمک زیادی نکند، اما مزایای دیگری دارد.
هرچه که نباشد، این شبکه برای کابران ما واقعیتر از هر راه ارتباطی دیگری است که سیستمهای سازنده شبکه اجتماعی فراهم میکنند؛ حس مشترکی که میگوید: «هرچه که هست، این آنچیزی نیست که در آن ثبت نام کردیم».
منبع: ایندیپندنت